«وقت سینما»/ یِلِنا کُرکیا؛ از تبلیغات محصولات یک برند غذایی تا نمایش قسمت آخر سریال «پایتخت» در برج میلاد. از برنج خالی خوردن خانواده معمولی بس که برنج مزه قیمه بادمجان میدهد! تا روغن مایع همان برند که معلوم نیست در جهاز دختر خانواده چه کار میکند و سفارش بهتاش برای تُن ماهی! و البته آگهیهای بازرگانیِ ثانیهای پانصد میلیون تومانی که بین سریال پخش میشود را هم نمیتوان نادیده گرفت.
فصل هفتم «پایتخت» چیز جدیدی برای ارائه نداشت، همان جنگ و دعواها، همان منم منم کردنهای نقی و رفع و رجوع کردن مشکلاتِ همیشگیِ خانواده توسط هما، عشق و عاشقی رحمت و غیرتی شدن بهتاش و بهروز…
این وسط یک شهاب سنگ هم بیدلیل افتاد وسطِ داستان.
«پایتخت» همان «پایتخت» فصل اول، دوم و… است با کمی تغییر مثل اضافه شدن زن ارسطو و پسر خوانده هما و نقی.
هیچ حرف تازهای برای گفتن نداشت مثل شش فصل قبل، فقط در حد ساعتی سرگرم شدن بود.
بینِ دعواهای خانوادگی داخل کمپر ارسطو هیچکس نگفت تکلیف آن ۱۰ هزار دلار پیشقسط که برای شهاب سنگ گرفته بودند چه میشود؟ سنگ که به لطف فضولیهای همیشگی نقی گم و گور شد.
تکلیف دروغِ پهپاد و احضار نقی به اداره آگاهی چه شد؟!
تکلیف شنوایی نقی و کلاهی که سر هیأت کشتی گذاشت چه شد؟!
تکلیف بیماریِ عجیبِ بهتاش چه شد؟!
واکنش بهروز به ازدواج مادرش چه میشود؟! ازدواجی با عجله و هول هولکی که انگار بیشتر برای پایان خوش سریال در فیلمنامه گنجانده شده بود!
سکانسهایی که در تاجیکستان ضبط شده بود چه شد؟!
«پایتخت ۷» مصداق هیاهوی بسیار برای هیچ است، در نهایت این همه سر و صدا هیچ حرفِ جدیدی برای گفتن نداشت.