مشکل اساسی «داوینچیز» را باید در فیلمنامه چپ اندر قیچیاش جست و جو کرد. ایده پیدا شدن تابلویی گمشده از داوینچی در انبار یک موزه، چنان نویسندگان و نماوآ را ذوق زده کرده که پرداخت درست قصه و درک کمدی رفتار را به کل فراموش کردهاند. تکه پرانی و لوس بازی و شلوغ کاری، دیگر حتی در تئاترهای بازاری هم تاکتیک خودش را پیدا کرده! اینکه ایدهای لاغر را الکی پروار کنیم و هر هفته به خورد خلقالله دهیم، اسمش سریالسازی نیست.
نه الان دهه شصت است که سلیقه مردم را قاب صدا و سیما تعیین کند و نه طنزهای مکتوب و بیرمق، نظیر آنچه در تیتراژ «داوینچیز» و دیالوگهای تکراری بازیگران هر هفته رویت میشد، مخاطب کمدی درامها را قانع میکند.
آخرین فیلم افشین هاشمی «خداحافظ، دختر شیرازی» چند سال پیش یک عاشقانه ملیح جمع و جور و دلنشین بود که در گیشه قدر ندید. «شبکه مخفی زنان» هم از صدقه سر فیلمنامه گزنده و مصداق پرور محمد رحمانیان، در عین حرافی و حاشیه رفتنهایش، اگر چه محتوای نوآورانهای داشت، اما دست به یقه با تیغ ممیزی و اصرار به داشتن یک لحن کمدی ننر، ستاره اقبالش سوسو زد.
«داوینچیز» احتمالاً محصول و رهیافت ناگزیر همین دو ناکامی تصویری او بوده؛ لوس، سردرگم، آشفته، بینمک و کشدار. یک ظرف کوچک برای نقد مظروفهایی نامتناسب؛ از آقازادگی و ناشایسته سالاری گرفته تا مذهبی نمایی، نفوذ چینیها، باندهای خلافکار و دزدان عتیقه. با رگههایی کم جان از نوستالژی! ضمن اینکه سازندگان در این بلبشو تلاش کردند درسهایی اخلاقی در مذمت زیادهخواهی و منفعتطلبیهای غیرانسانی بدهند. جای آنکه شوخیهای جذاب بنویسند و برای رهایی از این بیمزگی مفرط، چارهای بیندیشند.
هاشمی شیمی خوانده، اما متوجه نبوده سام درخشانی و سیما تیرانداز زوج مناسبی نیستند و شیمی خوبی ندارند. سام مقید و مسلط به نوعی از کمدی پر تحرک و فانتزی و تیرانداز، کاربلدِ کمدیهای خانوادگی و آپارتمانی. تقریباً در اغلب دقایق سریال مکمل بازی یکدیگر نیستند و ساز ناکوک میزنند.
هاشمی در کارگردانی یک کمدیِ مثلاً اسلپ استیک، دکوپاژی متأثر از اکشنهای از مد افتاده هنگ کنگی طراحی کرده و بارها برای نجات ریتم، متوسل به نمایش حوصله سر برِ زد و خوردهای تاریخ مصرف گذشته شد. مبارزه خسته کننده محافظ تابلو با دزد یا توهمات شمشیرکشی به سبک بیابان نشینها، از نمونههای کلافهکننده هستند.
خلاصه که «داوینچیز»، یکی از بدترینهای امسال بود!
هادی اعتمادیمجد