هادی اعتمادیمجد/ «وقت سینما»؛ وقتی ناخودآگاه شروع به جویدن لبها میکند. بین باز و بسته کردن مشتش در تردید است. چشمها را ریز میکند و طور عجیبی چشم میدوزد توی صورت نفر مقابل. دست بدهد تهش هم یه سیگار میگیراند میگذارد گوشه لبش. احیاناً دیگر از دو حالت خارج نیست؛ یا آماده شده بزند دک و پوز طرف را بیاورد پایین. یا دارد طعم گس تحقیر و تبعیض و نامردی را مزه مزه میکند و به سبک خودش خشمش را فرو میخورد تا سر فرصت وارد عمل شود یا نه! به کل کوتاه بیاید و بیخیال شود.
اللهُ اعلم!
توی این حالت دومی غمِ دل ریش کنی میدود توی چهرهاش. یک حالت مستأصل بیپناه.
هادی حجازیفر ظاهراً قرار است در سریال «داریوش» این مدل دومی باشد. اینجا گویا نه از آن کمال کله شق لجوج «ماجرای نیمروز» خبری هست. نه از موسیِ انتقام جوی «لاتاری». نه از آقا نعیمِ زجر کشیده «پوست شیر» که آنطورِ حسادتبرانگیز، تعصب رفیق و دخترش را میکشید.
داریوش یک جا به کاظم (عباس جمشیدی) که از ترسو بودنشان مینالید، برگشت گفت «ولی در عوض به این فکر کن در رفتنو خوب بلدیما»! اوایل افتتاحیه هم در خواب، وحشتزده از قمهکشی کَس و کار سیروس (محسن قصابیان) میگریخت.
بدبختی نمیشود فهمید هادی حجازیفر کِی قرار است بگذارد و در برود و کجا آنقدر جگر دارد که جلوی توپ و تانک یا یک گله اوباش چاقوکش هم با دست خالی بایستد و کم نیاورد!
هنر بازیگری است، غلطاندازی فرم چهرهاش یا هر دو، نمیدانم. این پارادوکس عجیب، اما خوب به کارش آمده. در آنِ واحد میتواند از خشونت سوییچ کند روی مظلومیت و بالعکس! تماشاگر هم با کمال میل، دل بدهد بهش: «ببین! ما طرف توییم! خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن»!
حالا باید صبر کنیم تا قصه «داریوش» پیش برود، ببینیم اصلاً میگیرد یا نه. بلکه دستش را هم خواندیم!
خدا رحمت کند رسول ملاقلیپور را که بیست سال پیش اصرار کرد تا بیاید برای بازی در «مزرعه پدری» تست بدهد و چه خوب که محمدحسین مهدویان، احمد متوسلیان را در قامت او دید.
تماشای بازیگری هادی حجازیفر اغلب به جان آدم میچسبد. دروغ نگویم حتی در کارهای ول معطلی که انگیزهای برای دیدنشان نیست.